
شب بهمثابه کابوس ذهن و تاریخ
بازگشت به شیراز؛ بازگشایی زخمها
قهرمان داستان به زادگاهش، شیراز، بازمیگردد؛ اما این بازگشت به خانه نیست، بازگشت به گذشتهای آکنده از درد و اضطراب است. شهر دیگر مثل گذشته نیست، اما هر گوشهاش خاطرهای دفنشده را زنده میکند. راوی در این سفر، نه دنبال ملاقات کسی، بلکه در پی مواجهه با خویشتن خویش است. گویی شهر به موجودی زنده تبدیل شده که سکوتش، سنگینتر از فریاد است. این بازگشت، با بیدار شدن خاطراتی همراه میشود که در کودکی و نوجوانی سرکوب شدهاند. در آنها نهتنها ترس، بلکه شرم و خشم نیز نهفته است. شخصیت اصلی در تلاش است خود را بفهمد، اما گذشته چون مه، همهچیز را میپوشاند. او در میان خیابانها پرسه میزند، اما بیشتر درون خودش گم شده است.
ساختار ذهنی رمان؛ روایت فروپاشیده
«شب هول» نه با ساختاری خطی، بلکه بر اساس تداعیهای ذهنی پیش میرود. این روایت غیرخطی، خواننده را وارد ذهنی پریشان و پر از واگویههای تکراری و پرشهای زمانی میکند. گویی هر بخش، بخشی از هذیان است؛ رؤیایی که در مرز بیداری و خواب میگذرد. نویسنده، عامدانه نظم روایی سنتی را کنار میگذارد تا تصویر روانی شخصیت را بدون واسطه ترسیم کند. زبان رمان نیز همانقدر آشفته و وسواسی است؛ پر از مکثها، سکوتها و تداعیهای ناخودآگاه. این شیوه، در ابتدا ممکن است دشوار باشد، اما بهتدریج، رمز داستان را بر خواننده آشکار میکند. ساختار، بازتاب فروپاشی شخصیت است؛ ذهنی شکسته که قادر به شکلدادن به واقعیت نیست. به همین دلیل، رمان بیش از آنکه داستان بگوید، روان را میکاود.
هولِ همیشههمراه؛ از کودک تا مرده
راوی از کودکی با احساسی بینام و خاموش از ترس زندگی کرده است؛ ترسی که نه بهخاطر واقعهای خاص، بلکه بهخاطر بودن در جهانی خصمانه و پر از قضاوت بوده. این هول، چون بختکی است که هرگز از تن او جدا نشده. نه مدرسه، نه خانه، نه حتی ذهن، هیچکدام پناه نبودهاند. همهچیز، از نگاهها گرفته تا سکوتها، نشانهای از این هولاند. رمان بهخوبی نشان میدهد که چگونه اضطراب میتواند از کودکی در جان انسان ریشه کند و به هویت او تبدیل شود. ترس، او را از دیگران جدا کرده، درونگرا و بیمار ساخته، و میل به زیستن را از او گرفته. «شب هول»، داستان انسانیست که از آغاز، در هزارتوی ترس به دنیا آمده. حتی زمانی که میخواهد فراموش کند، این هول دوباره ظاهر میشود.
پدر؛ نماد اقتدار مذهبی و روانآزار
پدر در این داستان، تنها یک شخصیت نیست؛ بلکه یک ساختار است، نمادی از سنت، دین، قضاوت و سرکوب. رفتار او با پسرش نه از جنس محبت، بلکه از جنس تسلط و ترس است. این پدر، هیچگاه اجازهی بلوغ روانی یا جنسی به پسر نمیدهد. بدن، نگاه، میل؛ همه در چارچوب گناه و سرزنش تعریف میشوند. همین نگاه، بنیاد فروپاشی شخصیت راوی را میسازد. حتی در بزرگسالی، هنوز پدر در ذهن او حکم میراند. او نمیتواند آزاد باشد، چون پدر درون او زنده است و نگاه میکند. بسیاری از عقدهها، سکوتها، وسواسها و ترسهای راوی، به این پدر مذهبی و قدرتطلب بازمیگردد. پدر، سایهایست که بر تمام فصلهای زندگی او گسترده شده است.
زن؛ تصویر مبهم و بحرانزده از میل
زن در شب هول، نه یک انسان، بلکه تصویریست شکلگرفته از میلهای سرکوبشده. راوی نمیتواند با زنان رابطهای انسانی برقرار کند، چون میل جنسی برای او همزمان لذت و گناه است. نخستین تجربهی میل در نوجوانی، با حس گناه و ترس آمیخته شده و تا همیشه در ذهن او باقی مانده است. زنان در این رمان، واقعی نیستند؛ بازتابهایی از ذهن بیمارند. گاه زن در ذهن او پرستش میشود، گاه به موجودی اغواگر و شیطانی تقلیل مییابد. این تضاد، نشان میدهد که او نتوانسته جنس مؤنث را جدا از بار روانیاش ببینند. عشق، میل، بدن؛ همه در ذهن او آلودهاند. بنابراین، روابطش همواره ناتمام، سرد و دچار شکستاند. «شب هول» در اینجا، نقب میزند به بخش تاریکی از روان مردانهی ایرانی.
مرگ؛ تنها پاسخِ بیپاسخ
در پایان داستان، هیچ نوری دیده نمیشود. شخصیت اصلی به سوی خاموشی روانی و فیزیکی پیش میرود. برای او، زندگی هیچ معنای ملموسی ندارد؛ همهچیز در زنجیرهی تکرار و درد، باطل شده. مرگ، شاید تنها نقطهی سکون باشد؛ نه بهعنوان شکست، بلکه رهایی از رنج. تمام کابوسها، صداها، نگاهها و ترسها، در برابر مرگ ساکت میشوند. پایان رمان، خواننده را با سکوتی تلخ رها میکند. آیا مرگ راه نجات بود؟ یا تنها فرار از مواجهه؟ شهدادی پاسخی نمیدهد؛ فقط در را باز میگذارد تا خواننده در این هزارتو، راه خودش را بیابد. «شب هول»، با وجود پایان خاموشش، تا مدتها ذهن را روشن نگه میدارد.
:: بازدید از این مطلب : 6
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0